۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

نفس عزيز

بسم الله الرحمن الرحيم
داشتم توي خودم با نفسم صحبت ميكردم
بهش گفتم تازگيها خيلي گردن كلفت شدي داداش
چه خبرته ميبينم دور برداشتي ها
گفت ما اينم ديگه
گفتم خوردت ميكنم
گفت عمرا بتوني
درحالي كه خنده ميكرد
گفت تو هنوز توي توهم شش سال پيشي كه من ضعيف بودم
و دريك گوشه نشسته بودم
اون موقعي كه اگر نگاه به نامحرم ميكردي همون نون ماسته روزانه را هم بر من بلوكه ميكردي
يا اگر حرف نا درستي ميزدي دورروز از غذا خبري نبود
اون روزها گذشت داداش
ديدي كه حكومت من پا گرفت
من اون موقع خيلي بهم سخت ميگذشت و مترصد فرصت بودم تا حكومت مركزي دل را بدست بگيرم
ولي نيروها تو نميذاشتند و بشدت برمن و نيروهام سخت ميگرفتند
البته من تنها و تنها و تنها و تنها و (اينقدر اين تنها را با شدت و تعداد زياد تكرار كرد كه ذهنم پرشد ) حسنم اينه كه هرگز از رسيدن به هدفم نا اميد نميشم و هميشه بخودم اميدوارم
چون نا اميد نميشم هرچقدر هم بهم سخت بگذره بازهم اميدوارم كه خطايي بكني و دودستي وادي دل را بمن تحويل بدي
خوب حالا چي ميگي جوجه ؟
حرف حسابت چيه ؟
گفتم بمن ميگي جوجه ؟
گفت آره
مثلا ميخواهي چيكار كني
گفتم ميزنم خدايي پدرتو درميارم فكر كردي
گفت زرشك تو مردي تو ديگه تواني نداري
من تمام يگانهاي عملياتي تورا مختل كردم به تمام شبكه هات حمله كردم يگانهاي زرهيتو درهم كوبيدم
نيروهات كو جوجه يك روزه
يك لحظه تامل كردم بهش گفتم
تو همون نفسي نيستي كه ميگفت توروخدا حالا ماست و نمي خوري حداقل يك تكه نون بهم بده
توهمون نفسي نيستي كه حتي تو خواب هم جرات نگاه كردن به نامحرم را نداشتي و عواقبش برات وحشتناك بود
توهمون نفسي نيستي كه همش ميگفتي بمن رحم كن و هي موعظه ميكردي داري ظلم به بدنت ميكني آي گوشت بخور آي بخور و هيچوقت حرفت ره بجايي نميبرد
تو هموني نيستي كه آرزوي يك غذاي گرم داشتي و يك آب سرد
حالا اينقدر گردن كلفت شدي بمن ميگي جوجه
آره داداش گردن كلفت شدم بهت ميگم جوجه چه ميخواهي مثلا بكني هان بگو ديگه
خوب بزار بهت بگم چه ميكنم
من برعكس تو كه پشتت به خودت گرمه
يك پشت گردن كلفت كلفت كلفت دارم
من اميدم به اون هرگز قطع نميشه
ميدوني كي رو ميگم كه
آْره همون اس كريمو ميگي ديگه
آره داداش همون اس كريمو ميگم
فكر ميكنم نفس عزيز دوره سلطنتت رو به پايانه
شعار نده ميتوني عمل كن
ميبينم انشالله
پس بسم الله
وارد جنگ ميشيم دوباره
تو با زبون خوش انگار حاليت نميشه چيزي
بايد با روش هاي سخت درهم كوبيده بشي
ولي ايندفعه انشالله ديگه واقعا آرزوي يك غذا را بدلت ميزارم و آرزوي خيلي چيزهاي ديگه را
بچرخ تا بچرخيم