۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

مستضعفين

بسم الله الرحمن الرحيم
دم در قصابي وايستاده بودم با لباس كارگري
كه به اون افتخار ميكنم
يك شلوار آبي تيره كه روش علامت گچ وسيمان بود
ويك پيراهن كه آستينش در بخش آرنج ريش ريش شده بود
قصاب يك نگاهي بهم انداخت
گفتم راسته داريد
گفت نه
گفتم ببخشيد
رفتم سوار موتور بشم همان هوندا هفتاد كه دادمش به بابا
چقدر از اينكه بگند چيزي مال منه گريزانم همشون تعلق ميارند
يك مشتري توي قصابي بود
قصاب بهش گفت آره اينا كه پول ندارند مياند دنبال راسته
حالا چقدر ميخرند 250 گرم نيم كيلو
توي دلم خنديدم
رهايش كردم رفتم ماهي ها را خانه بگذارم دوباره برگشتم قصابي
يك راسته گوساله توي يخچال داشت
گفتم اين گوشتو ميخوام دوباره نگاه معني داري كرد
ولي ديد جدي وايستادم
گفت اقا خيلي گرانه
گفتم از 15 تومن كه بيشتر نيست
بكش ببينم چنده كشيد 4 كيلو
گفت ميشه 44 تومان
يك دسته پول 5 تومني دراوردم شمردم بهش دادم
ديدم كه سه فاز پرونده
دلم يك لحظه سوخت بحال اونهايي كه ندارند و تحقيرشون ميكنند
قصاب معزم بعدش فرمودن اقا هرموقع گوش خواستيد درخدمتم
بازهم خندم گرفت
چقدر ما مردم ظاهر بين هستيم
الله اكبر
حرفم اينه شايد هم درد اينه
واقعا اونهايي كه ماهي چند ميليون ميگيرند
و با لباس اونچناني و ماشين گرانقيمت ميرند خريد
آيا ميتونند درد اون مستضعفي را كه با بدبختي 250 گرم گوشت ميخره را درك كنه
مولاي مهربونم تورا شكر ميكنم
كه من را درشرايطي قرار ميدهي تا اونها را درك كنم
شايد كمه ولي درك ميكنم
الهي اون لباس كارگري و اون چهره مستضعفي
خودت ميداني چقدر براي من عزيزه
چون تورا توي اون لباس حس ميكنم
توي اون لباس صداي اونهايي كه تورا هرشب صدا ميكنند ميشنوم