۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

الوداع دنياي مجازي

بسم الله الرحمن الرحيم
نشستم توي يك اتاق دربسته
هيچ پنچره ايي به بيرون ندارد
تاريك تاريك
يعني اگر اينهمه مهتابي نباشد تاريك تاريكه
اتاقي در حد 60 متره
از سه بخش مجزا تشكيل شده
بخش يك بخشي كه من نشستم با چهار كامپيوتر كه دوتاشون مستقيم به سرور تهران وصلند
اين دوتا مستقيم در هر لحظه اطلاعاتشون بروز ميشه درصورت چك كردن
ودوتاشون هم مخصوص نرم افزار هاي خودمان و اتصال ايمن به شبكه نت
بخش دوم مختص مكتوب سازي اطلاعات و چاپگرها و ديگر ادوات ثبت و نمايش ميباشد
البته tv هاي بزرگي هم داره (كه بماند) و 6 كامپيوتر كه با اونها هم سرو كار دارم گاها روزي يك ساعتي شايد
بخش سوم بخش راك ها سرورها ي مركزي و غيره ميباشد با تعدادي يو پي اس كه كاركرد مداوم اين وسايل را تضمين كنه
و يك در خروجي اضطراري در انتها حالا به چكار مياد اونم بمونه
يك در اصلي داره
كه جز رفت وآمد كارمندان بسته هستش (چيزي درحد شايد حداكثر ده بار در روز هربار بمدت كمتراز سي ثانيه باز و بسته ميشه اونم اگر مجوز ورود داشته باشند )
و پشت در همواره دو نفرحراست با امكانات لازم هستند
شايد بخاطر همين آخر هفته ها ميرم تست دستگاهها
چون از بس در طول هفته آفتاب نميبينم
و از بس اينجا تاريك هستش (درسته بسيار نور داره ولي نورش مصنوعيه آدم را خسته ميكنه )
ميرم تا در بيابانها آفتاب بگيرم شايد براي همه اون آفتاب آزار دهنده باشه
ولي براي من نعمتي چون ازش در طول هفته محرومم
البته اگر بيرون نرم و توي جلسه ها شركت نكنم كه اون ميام بالا سوار ماشين ميشم دربسته با كولر و بازهم همون قضيه
از صبح تا ساعت 445 كل صحبت من با افراد حقيقي چيزي در حد شايد نيم ساعت باشه
و كل زمان بقيه را تنها توي اتاق هستم
اين براي كسي كه بخواد در درون خودش غرق بشه و خودش را بفهمه عاليه
گاهي هم مشكلاتي ممكنه پيش بياره مثل همين پارسال
پارسال يك مشكلي پيش آمد
يك ماهه حل شد ولي من براي حلش دنبال مسكن گشتم
مسكني كه بعد خودش اعتياد شد
مشكل حل شده بود ولي مسكن خودش مشكل شده بود
دارم فكر ميكنم چرا آدمي مثل من بايد اصرار كنه براستفاده از مسكن
در حالي كه درد يازده ماه پيش از بين رفته بود
ولي الحمدالله از 19 تير 87 مسكن را هم قطع نمودم
يعني خدارا بايد بخاطر اين قطع شاكر باشم
يعني اصلا خدا باعث شد از طريق همون تئوري بازيها
فكر كنم توي اين يك سال حجم فعاليت هاي مطالعاتيم به ده درصد رسيده بود
و اين براي مني كه روزي حداقل صد صفحه كتاب ميخوندم چيزي در حد فاجعه بود
خبرها و گزارشات را هم فقط تيتر ميخواندم
گزارشان چند صد صفحه ايي راهم MP4 ميكردم وسريع رد ميشدم
البته تمام تلاشم را كردم كه به كارم آسيبي نزنه
چون بنظرم بازيهاي به سرعت رويه شان عوض نميشه
و بازيهاي فراگير سالها به زمان نياز دارند تا بازي گرها جهتشون را عوض كنند
اينو حداقل مطمئنم
اگر رفتاري ناگهاني در بازي هاي خارجي رخ ميده بنظر يك ببنيده ناآگاه شايد ناگهاني هستش
والا اگر روند را دنبال كني ميبيني اين بازي از مدتها پيش داشته روندش عوض ميشده
پس زياد آسيبي نميزد به كارم
خوب الان برگشتم سرجام
سرجايي كه يك سال پيش بودم
از پنچ شنبه دوباره مطالعات را شروع كردم
و بازهم گزارشات را خط به خط ميخونم و نت برميدارم
خبرها را هم همينطور و بقول علما حاشيه ميزنم به همه چيز
رفتم سركار قارچي كه مدتها شايد از كنترل خارج شده بود
بنده هاي خدا فكر كنم دوباره دعا ميكنند من معتاد بشم به يك چيز ديگه
براي من در كارم ديسيپرين و نظم حرف اول و آخر را ميزنه
همانطور كه امير مومنان ع فرمودند
كه توصيه ميكنم شمارا به
تقوا و نظم امركم
اين نظم خيلي مهمه كه مدتي بود از كار قارچمون هم رفته بود
چون من بي توجهي بهش كردم
چون وقتم را جاي ديگري صرف كردم
خونه كه ميرفتم بدنم خسته نبود ولي چشمهام چرا
و قدرت تحرك براي كار ديگر را از من ميگرفت
ولي الان ديگه نه
چون گزارشات را از روي كاغذ ميخونم
و كمتر به كامپيوتر نگاه ميكنم
فكر كنم حداكثر وقتي كه براي صفحه مونيتور از اين ببعد بزارم مثل سابق براين
چيزي درحد همون يك ساعت تا دوساعته
خدايا تورا بواسطه همه نعمتهايي كه بمن دادي شكر ميگويم
و برخودم لازم ميدونم
از همه اونهايي كه در اين مدت در دنياي مجازي بامن همراهي كردند
تشكر كنم و بابت وقتي كه براي من گذاشتند
براشون آرزوي عاقبت بخيري بنمايم
دراين مدت
هركسي از ظن خويش شد يار من
از درون من نجست اسرا من
گاهي هم دلم براشون تنگ ميشه
بچه هاي چت دوستان و قوشاچاي
مثل علي كاشوني كه واقعا دلم براش تنگ شده
چقدر شماره تلفن داد من كوتاهي كردم زنگ نزدم (اينم از اين شغل)
مستانه (كه خانم حقيقتا محترمي بودند )
ماكان داداشي (حيف كه موقع ترك چت آدرس وبلاگت را پاك كردم والا خيلي دوست داشتم گاهي بهتون سر بزنم )
علي (با اون دختر كوچولوي خوشگلش )
و بچه هاي خوب كلوپ
كريم برادر كه فكر كنم در مسائل مذهبي نشد زياد بحث كنيم
عاطفه كه ذهن زيبايي داشت و شفاف بود
سارا كه دختر خوبي بود و پرسشگر با روحيات احساسي خوب
بهرنگ عزيز كه سئوالاتش را با زمينه طنز بيان ميكرد يكبار هم يك طنز براي من زد كه چون ديگه الان پسوردهاي كلوپ را رندم كردم نميتونم اون طنز را سيو كنم
ريحانه با الفي ذهني حقيقي كه هنوز هم وبلاگش را ميخونم هموني كه توي سن 17 سالگي روح مجرد ميخوند الله اكبر
آقا محمد گل كه خيلي بما سر ميزدند و فكر كنم بهشون كم لطفي كردم وبايد براشون بيشتر وقت ميگذاشتم
فاطمه خانم كه هميشه بهم ميگفت دوستيم من ميگفتم همصحبيتم فكر كنم كلي از دستم رنجيد خيلي سعي نمود و من هم خيلي بي مهري كردم الان فكر كنم يك 4 ماه ديگه مامان بشه فكر كنم خونه دار هم بشند توي دوسال آينده
و خيلي هاي ديگه كه شايد يكي دو جلسه باهاشون صحبت كردم و وقتشون را در اختيار من قرار دادند
الان كه فكر ميكنم ميبينم براي يك آدم سي ساله مثل من شايد رجوع به اينگونه رفتارها كمي دير باشه و اين نوع مسكن ها نبايد تجويز ميشد
فكر ميكنم رفتن به طبيعت يا حتي همون ماهيگيري حرفه ايي بهتر از اين نوع مسكن بود
شايد هم مثلا چند سفر(البته نميشد چون مرخصي نميدهند براي خروج از كشور هم خوب ديگه )
ولي يك حسن داشت با يك نسل بعد از خودم صحبت كردم با حداكثر 12 سال فاصله سني (البته اگر 12 يا 13 سال فاصله بين نسلي محسوب بشه )
حرفهاشون را شنيدم
حرف هم زدم مثل همون حرفهايي كه در جلسات ميزنم
البته بين اين آدم بزرگهايي كه من ميبينم مدام
و اون ادمهايي كه دراين دنياي مجازي ميديدم يك نقطه اشتراك عميق بود
اونم اينكه نميدانم چرا هيچكدامشون تابحال كلمات را براي خودشان معني نكرده بودند
و وقتي وسط بحث ازشون معني كلمه ميپرسيدي سريع قورمه سبزياشون سرد ميشد
اينم نقطه اشتراك عميق بين دو گروه
خلاصه كلام
عصر دنياي مجازي و حب اون براي من تمام شدالبته يك شب هم شب اول قبر داشتم خلاصه بدون چلوندن نميشه كه
و برگشتم جاي اولم
همون ادم خشك و بقول دوستان ماشين محاسبه پيشرفته (بدون احساس )
فكر كنم اگر بعدا بچه هام اين نوشته را بخونند راهي را كه باباشون رفت
با دقت بيشتري انتخاب كنند انشالله
يا حداقل در سي سالگي اين رويكرد را نداشته باشند انشالله