۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

بحث

بسم الله الرحمن الرحيم
خداجون چرا من بتو شك ندارم
هرچي تلاش ميكنم شك كنم نميشه
توي كلوپ كه بودم
كلي توي بحث ها ميگشتم تا شايد يكي يك شكي ايجاد كند بنياد افكن
ولي نشد كه نشد
اصلا حتي خدشه هم وارد نشد شك كه جاي خودش داره
توي حوزه هم همه خلاصه دارند يك جاي تورا ميپرستند
توي دانشگاه هم كه كلا معروف بودم به قانع كننده
امكان نداشت با كسي بحث كنم و آخرش طرف كم نياره
البته من هميشه سعي ميكردم توي جمع بحث كنم كه اگر طرف حرف غير منطقي زد دوستاش حداقل بهش تذكر بدند
هميشه بچه مذهبي ها ميخواستند بحث كنند و فكر ميكردند كار ممكنه به جاي باريك بكشه ميومدند دنبال من
يادش بخير
خندم گرفت با 99 درصد افرادي كه تابحال بحث كردم حتي بنده خداها نميدونستند كلماتي كه بكار ميبرند چه مفهومي ميده بعدش شما تصور كن يك همچين آدمهايي ميخواستند از يك تز كه بر كلمات بنا شده بود دفاع كنند
بيشتر شبيه جك ميموند
تو كلاس هم كه با اساتيد بحث ميكردم يكبار به استاد مخابرات دو گفتم من كلا رياضي را قبول ندارم به تمسخر يك چيزي گفت
منم براش يك مسئله نوشتم و بعدش ثابت كردم كه با تغيير تعاريف اوليه ميشه نتايج گزاره را عوض كرد خودش هم حال كرد بچه هايي هم كه ميخنديدند خنده روي لبهاشون خشك شد يكي از بهترين دوستانم را بعد از اون ماجرا پيدا كردم
كسي كه ميخواست مثل هم فكر كنيم
آه يادش بخير
گاهي آدم دوست داره با كسي حرف بزنه
و طرف حداقل چيزي نزديك واقعيت بگه نه چيزي كه اصلا انتظارش را نداري
مثلا فكر كن با كسي از اقتصاد جهاني حرف ميزني يكهو بگه خوب اين مربوط ميشه به سمبوسه فروشي هاي نزديك حرم در قم
خوب اين ميشه بحث نا متعادل
آه
سعي ميكنم خاطرات مربوط به دانشگاه ئ بقيه جاها را بنويسم انشالله