بسم الله الرحمن الرحيم
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها
داستان شيخ صنعا را شنيدي داداش
شايد شنيده باشي شايد هم نه
اولش اينكه
خلباني كه بخودش مطمئن شد ازاون لحظه ساقط شده فرضش كنيد
دومش ماجراي شيخ صنعا
شيخ داستان ما توي يمن آدم بزرگي بوده
نزديك به چند هزار نفري شاگرد و مريد داشته
خلاصه براي خودش برو و بيايي داشته كه نپرس
ولي يك نكته مهم داشته اين شيخ ما اهل حق بوده يعني دنبال حق بوده دنبال گول زدن خودش نبوده و يا يك شياد نبوده كه قصدش كسب مقام باشه (اينو درادامه داستان خودت متوجه ميشي )
خوب شيخ ما زن و بچه هم نداشته شب ميره خونه ميخوابه
توي خواب ميبينه كه در شام هستش (سوريه امروزي ) و داره بر يك بت سجده ميكنه
خوب كه چي ؟
اگر من و تو بوديم ميگفتيم شام زياد خورديم يا بين الطلوعين بوده خوابمون ،
و ياحالا يك خوابه ديگه
ولي شيخ داستان ما بلند ميشه و فكر ميكنه چه كاري كرده كه در خواب لايق بت پرستي شده
نگران ميشه نه نگران موقعيتش بلكه نگران رابطش با خدا
چون اون ميدونه كه اين خوابها معمول نيستند
چند روز بعد دوباره همين خواب و مي بينه و بازهم و بازهم
وقتي به عدد سه ميرسه درس و كلاس و مريد و مراد و همه را ول ميكنه ميره در شام ببينه چه خبره
شيخ 70 ساله ما ميل سفر به سرش ميزنه و شاگردان را همچون فرزند بي مادر رها ميكنه
هرچي شاگردها خواهش و تمنا ميكنند ميبنند نه نميشه استاد عزم و جزم كرده كه بره
خوب يك 500 نفري با استاد راه ميفتند برند شام ببيند چه خبره
خلاصه در سر ورودي شهر شام جناب استاد چشمش به يك خانم مسيحي ميافته يك دل نه صد دل عاشقش ميشه (ياد دوران جواني و دانشگاه نرفته و اينجور چيزها ميافته خوب شد اون موقع ديسكو ريسكو نبوده والا چه شود )
و بعدش بخاطر همين خانم ميره مشروب ميخوره و زنار ميبنده و خوك باني ميكنه بمدت يك سال
همه شاگردها استاد را به كفر و شارلاتان بازي ونفهمي و دروغ پرداري و... متهم ميكنند (اگر زمان فعلي بود بجرم تشويش اذهان عمومي دارش ميزدند احتمالا ، يا عكسش رو با اون خانومه توي جرايد پخش ميكردند و ... ) و پراكنده ميشند جز يكيشون
و درنهايت استاد درخواب ميبينه كه اون بت شكست و تمام شد
و برميگرده سرجاي اولش در يمن
شيخ ما از خدا ميپرسه قضيه اين بت چي بود خدا بهش ميفرمايد حجابي بود بين من و تو كه شكست (بعد 55 سال عبادت اين حرفها )
از عطار كه اين داستان را نقل ميكرده ميپرسند منظورت از خوك باني چي بوده ميگه پاتو بزار توي راه ميفهمي
حالا بماند كه جديدا كتابهاي با اين مضمون
عرفان در سه سوت
يا ارتباط سريع با خدا توسط اينترنت پرسرعت (خط ليز) تضيمن شده بدون قطعي
فراوان شده
و يا اينكه الي ماشالله اساتيد اخلاق و عرفان كه زماني كمياب نه ، درحقيقت ناياب بودند مثل هويچ از زمين و زمان سردرآرودند
وهر كسي را كه مي بيني از مامانش قهر كرده شده استاد
همه اينها بماند
خواستم بگم
عزيزم
برادرم
ملا شدن چه آسان آدم شدن محال است
تو اگر راهرو باشي
ميفهمي كه هرگز تعلقاتت قطع نميشه
چرا؟
چون براي اينكه آدم باشي
بايد دل داشته باشي (اين بايدش حتمي هست ها )
و وقتيكه دل داشته باشي
برات دلبستگي مياره
خلاصه بين انسان و سيب زميني و سنگ فرق هايي هست
بين گاو و ادم هم فرق هايي هست
در هر صورت هرگز بر اينكه به چيزي دلبسته نميشي مخصوصا به جنس آدم
ويا به كسي اطمينان نميكني
بخودت نناز كه نشانه خوبي نيست بلكه نشانه سقوطه
حالا از من گفتن