خبرم رسيده امشب، که نگار خواهی آمد
سرمن فدای راهی ،که نگار خواهی آمد
همه آهوان صحرا، سرخود نهاده برکف
به اميد آن که روزی، به شکار خواهی آمد
به لبم رسيد جانم ،توبيا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟
همه هست آرزويم، که ببينم از تو رويی
چه زيان تورا که من هم، برسم به آرزويی
شکند اگر دل من، به فدای چشم مستت
سرخم به می سلامت ، شکند اگر سبويی
همه موسم تفرج، به چمن روند وصحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين کنار جويی