۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

مسافررفتني

بسم الله الرحمن الرحيم
عقربه ها، ساعت هفت رو نشون ميداد
بانوي جاويدان پشت ميز خياطي نشسته بودو
مشغول دوخت
نگاهي كردو
گفت
آقاهي
گفتم امر عزيزم
گفت خانم اس علي خدا بيامرز ازدواج كرده امروز خانومشو تو مسجد ديدم ميگفت بخاطر ازدواج مجدد بهش طعنه ميزنند
آقاهي
گفتم امر عزيزم
گفت بنظرت اشتباه كرده ؟
گفتم بزار از خودمون بگم
بزار حداقل به بهانه اين سئوال وصيتي كنم عزيزم
و ادامه دادم
بانوي هميشه جاويدم
همراهي و همسفري با تو افتخار بزرگيه
چرا ؟
چون
وقتي از ميان اونهمه امكان انتخاب
منو با اون سر تراشيده و كفش پاره انتخاب كردي
افتخاري بود
وقتي به همه دنياي اونها پشت كردي
افتخاري بود
وقتي در برابر همه بخاطرم ايستادي
افتخاري بود
زماني كه براي شروع زندگي هيچ مراسمي نداشتيم و برسادگي اصراركردي
افتخاري بود
زماني كه بخاطر همراهي درس ت را رها كردي
افتخاري بود
امروز كه همراهي را بر همه چيز ترجيح ميدي
افتخاريست
تو اي عزيز دل
در قطار دنيا
در بهترين كوپه بودي
برخواستي
و از ميان بهترين كوپه ها گذشتي
و آمدي
كنار من
به درجه سه
رو به پنجره نشستي
و هرچه ديگران اصرار بر برگشت نمودند
برنگشتي
هرچه تو را از فقر و نداري ترسوندند
تو چون كوهي ايستادي
وبرنگشتي
تو بهترين همسفر بودي
صندلي هاي درجه سه با وجود تو
از همنوعان درجه يك خود نيز راحت تر بودند
صداي قطار دنيا با وجود تو
محو شد
و من و تو از پنجره بزرگ قطار دنيا (تنها حسن درجه سه پنچرهاشه )بيرون رو نگاه
كرديم
تصاوير بسيار زيبا
كه در هيچ كوپه ايي مشابه نداشت
همراه عزيزم
زماني فرا مي رسد
خبري ميدند
و در اولين ايستگاه پياده ميشم
فقط ي خواهش
بزار
زيبا ازهم جدا بشيم
به زيبايي همراهيمون
از جات بلند نشو
فقط نگام كن
مثل هميشه
آروم و عميق
وقتي پياده شدم
به شيشه نكوب
فرياد نزن
فقط به آرومي دستي تكون بده برام
و بزاربراي آخرين بار تلولو ايمانو توچشات ببينم
بزار آخرين افتخار رو كسب كني
بزار در لحظه جدايي خدايي كني
براي تو كه مولا اينقدر دوستت داره
امر مولا را با گريه همراهي نكن عزيزم
فقط بخند وبگو
شکند اگر دل من، به فدای چشم مستت سرخم به می سلامت ،شکند اگر سبويی
نگرانم نباش
من دارم ميرم به بهترين جا (مطمئن باش من و مولام دعوامون نميشه اگر گوشت همو بخوريم استخون همو دور نميندازيم )
مولام حرف نداره (خودت كه مستحضري )
بي قراري نكن
براي لحظات جدايي
توهم ي روزي از اين قطار پياده ميشي
اگر خواستي
بعدش ميتونيم باهم باشيم همسفر(فك نكنم پيش من بهت خوش بگذره چون من هميشه برا مولام بنده آُس و پاسي بودم و تو هميشه تو كوپه هاي درجه يك اوني )
بيرون قطار زيباست
بسيار زيبا
چه بهارش كه بهشته
چه تابستونش كه جهنمه
همش خوبه
پس نگران نباش
اي جاويدترين بانو
مردن از پياده شدن از قطارهم ساده تره
مثل ناخن گرفتن و ساده تر
بشرط اينكه قطار را وسيله عبور بداني
نه خانه اقامت
وقتي من پياده شدم
دنبال ي همسفر بگرد
ي همراه جديد
مسافرت بدون همسفر سخت ميگذره
خيلي هم سخت ميگذره
مطمئن باش همراه جديدت از همراه قديميت بهتره
چون همسفر قديمتو من خوب ميشناسم
خوب خوب
هيچي نبود جز يك بنده آُس وپاس مولاش كه تو كوپه هاي درجه سه دنيا مسافرت ميكرد يك آدم دائم الخمر به مولاش
اگر ميخواستي خوشحالش كني كافي بود يك استكان از مولاش بهش بدي تا ي هفته شنگول بود
(من واقعا تعجب ميكنيم چرا همچين همراه آس و پاسي رو انتخاب كردي منم جاي پدرخانم بودم اجازه نميدادم )
هرگز برات مايه افتخار نبود (فقط سرشكستگي داشت برات با اون لباس هاي مندرسش و اون رفتار دور از ادب عرفش مخصوصا توي مهموني ها خيلي واضح بود )
ي آدم تنها كه همش به بيرون قطار خيره ميشد
ي آدم با ي حياط خلوت بزرگ ذهني
كه انباشته بود از استخونهاي شكسته
كه هرگز تورو اونجا نميبرد
چون پاهاي نازنينت آسيب ميديد
آرزويي نداشت
رويايي هم نداشت
كه تورو توي اون شريك كنه
فقط ازهرچي باهاش حرف ميزدي آخرو اولش موضوع به مولاش ميرسيد (گفتم كه دائم الخمر بود)
اصلا هيچكس بود
سعي نكن مسافرتتو با ياد اون برخودت تلخ كني
تو با اون نگاه زيبات
با اون موهاي طلايي كه ميدرخشه (خودم كه كلي حظ ميكردم )
براي همراهي خواهان زياد داري
يكشون رو انتخاب كن
و زمان رو باهاش بگذرون
كسي هم حق نداره طعنه بزنه
چون حيات دنيوي ابزار خودش را ميطلبه
اگر بابت تنهايي به گناه بيافتي
كسي از طعنه زنندگان جبران گناهت را در نزد مولا ميكند ؟
هرگز
همراه درخشنده من
من هميشه از تو راضي بودم
مولام ازت راضي باشه هميشه
(احتمالا اگر بانوي جاويدان اين متن رو بخونند مجددا بايد چند ساعتي مشغول آرام كردنشون باشم ولي حقيقت را بايد گفت )