۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

بوي عزيز

بسم الله الرحمن الرحيم
بوي كباب
آه
بوي كباب
هرروز
هرروز
بتو علاقمندتر ميشم
دارم عاشق ميشم عاشق تو بوي عزيز
هرچه بيشتر حست ميكنم بيشتر شيفته ات ميشم
تا تو بهم ميخوري دلم ميلرزه دست و پام شل ميشه
اين علامت عشقه درسته ؟
ميرم كبابي به بهانه خريد و كنار منقل واميستم تا بوي كباب رو با تمام وجود حس كنم
چرا؟
فكر كردي ادم شكمويي هستم ؟
شايد !
ولي
بوي كباب منو ميبره به جاهاي خوب ، آدماي خوب
به تكه هايي كه بوي تورو ميداد
تكه هاي نازنيني كه روزي با هم يكي بودند
از خدا حرف ميزدند
براي خدا كار ميكردند
راه ميرفتند
صحبت ميكردند
همشون در قالب يك نفر بودند
واسم واحد داشتنداحمد
ولي وقتي بوي تو عزيز رو ميدادند
از همه پاشيده شده بودند در هزاران قطعه
قطعه هاي كوچك و بزرگ
و هركدام در گوشه ايي
ديگه نه حرف ميزدند
نه راه ميرفتند
هرچه ميگفتم احمد
جوابي نميدادند
انگار خدا براي خودش كبابي ميخواست
كه درستش كرده بود
فقط آتيش منقلش تند بود و كبابش كمي سوخته بود
نميدونم چرا خدا تو پخت و پز دقت نكرده بود
اگر دقت ميكرد
هربار مجبور نبودم به كبابي محل بگم بسوزنش
شايدم خدا كباب سوخته دوست داره
ولي بايد فكر منم ميكرد خلاصه
يادته احمد
بغلم ميكردي
ميگفتي اگر شهيد شدي شفاعت ماروهم بكن
منم ميگفتم
عمرا
ما شربت خورمون ملس نيست
تازشم
اون موقع ديگه سرم شلوغه ميدوني كه
نميشناسمت
بجا نميارم
و بعدش هم ميخنديديم (چه خنده ايي )
يادته احمد
باهم تمرين رزم نفر ميكرديم
آي ميزديم همو
آي ميزديم همو
آش و لاش ميكرديم
آخرش هم همديگر رو بغل ميكرديم و حلاليت ميطلبيديم
يادته احمد
ميگفتم بيا بشو فرمانده دسته
ميگفتي من طاقت ديدن پرپر شدن نيروهامو ندارم
مرد حسابي
من چطور بايد طاقت رفتن تورو داشته باشم
اي تك خور
شربتو تنهايي خوردي
تعارف هم نزدي باشه
ميبينمت اونور
ببين چه شده وضع ما
ميرم كله پزي مغز ببينم
مغز تو آب زرد
تا ياد مغز تو بيافتم در خون سرخ
از قصابي مدتهاست كه خوشم نمياد
چون هرچي داره خامه
ولي تو
چه موقعي كه زنده بودي پخته بودي
و چه موقعي كه ازهم پاشيدي پخته بودي
انگار خدا هميشه تو رو پخته ميخواست
نه خام
مظاهر دنياي اطرافم تغيير كرده
ديگه تورو فقط ميشه تو كبابي و كله پزي بياد آورد
تو كه مبل نداشتي
شركت نداشتي
خونه و خانواده نداشتي
محافظ و ماشين نداشتي
نميدونستي اقتصاد چيه
تو كه تحليل گر نبودي
رياضيات و چرتكتم از اولش خوب نبود
تو كه از مقام و مقامات فراري بودي
كه هركدام از اينها اگر بود شايد يادي هم بود
ولي تو هيچكدومو نداشتي
فقط ي خدا داشتي
و ي جون كه بزور ميخواستي بديش بخدا
زبون من و تو رو ديگه كسي نميفهمه
مگه ميشه از كسي كلي كتك بخوري
آخرشم بهش بخندي و بغلش كني و بگي انشالله خدا ازت راضي باشه
مگه ميشه از نحوه فرماندهيت انتقاد كنند و آخرش بگي چشم و با خنده بري صورت همه رو ببوسي و تشكر كني از انتقادشون
مگه ميشه دو نفر رقابت كنند بر سر اينكه سپر بلاي هم بشند
خداجون
اينا رو كه گفتم شكايت نبودا
فقط دلتنگي بود خوب آدمي كه دل داره دلش تنگ ميشه ديگه
خداجون
چه جهنم ، چه بهشت
چه شهادت ، چه غير شهادت
برا من فرقي نميكنه
همينكه تو راضي باشي
ما كي باشيم كه ناراضي باشيم
نوشته شده توسط : عبدالله حق پرست