شاید گرفتاریها و دل مشغولی های روزمره به ما اجازه ندهد به این موضوع فکر کنیم که همه بستگی هایمان روزی پاره خواهد شد.
عزیزترین ها را از دست خواهیم داد ،
رابطه هایمان گسسته می شود ، 
مال و منال از کفمان میرود ، 
جوانی و سلامتی از ما ستانده می شود ، 
و اگر ته کار هم چیزی بماند جناب مرگ آن را خواهد ستاند و هر چه رشته پوسیده باقیمانده را خواهد گسست. 
حالا هر چه در این میان دلبستگی ما بیشتر باشد رنج دل کندنمان هم سهمگین تر خواهد بود. 
وابستگی ، نردبانی است که هر چه از آن بالاتر می رویم ، موقع افتادن ، به قول مولانا استخوانمان سخت تر می شکند. 
مشکل اینجاست که اگر دل ببندیم ، آن کنده شدن های ناگزیر ، دردهای سنگین تری به جانمان خواهد انداخت. اگر دل نبندیم ، زندگیمان ملال آور می شود ، که آن هم خود درد سهمگین و بزرگی است. 
میزان دل بستن کدام است؟ نقطه تعادل کجاست؟ راه میانه چگونه است؟ شما با این قضیه چگونه کنار بیاییم! 
پاسخ به این سوال کمی دشوار نیست؟