بسم الله الرحمن الرحيم
حق پرست بيا پاي تابلو
چشم آقا
اولين پادشاه هخامنشيان كي بود ؟
آقا فلاني
سلجوقيان چطور شروع كردند ؟
آقا اينطوري شد اونطوري شد كه شدند سلجوقيان
سال سوم راهنمايي بودم
درس تاريخ معلم آقاي مرادي
منم شاگرد اين كلاس
تا اونروز هيچيكي در هيچ مقطعي بهم نگفته بود بالا چشمت ابرو
هميشه نور چشمي مدرسه بودم
حق پرست برو بشين 19
چرا آقا
چي روي حرف من حرف ميزني
آقا من كه همه را جواب دادم
مرادي ازجاش بلند شد و بافرياد گفت
من هرنمره ايي دلم بخواد ميدم به هركس پسر
برو از كلاس من گمشو بيرون
وبلند شد و با يك دست دست منو گرفت و انداخت بيرون
با اون قد 160 سانتيش فكر ميكرد هركوله
منم رفتم بيرون مدير آقاي بخشي پور منو توي راهرو ديد گفت چي شده
(با بابام خيلي رفيق بودند و ميرفتند ماهيگيري )
گفتم اينطوري گفت بيا برو سركلاس من باهاش حرف ميزنم
رفت تو و انگار اجازه نداد مرادي
خوب مدرسه گذشت
رفتم خونه
بابا اومد
گفت چي شده پسر ، ناراحتي
گفتم اينطوري شده ، من همه را جواب دادم ولي منو انداخت بيرون بهم گفت گمشو
بابام قرمز شد
يك چند بدوبيراه تو فاز رانندگي به طرف داد
گفت فردا پدرشو درميارم بزار ميام مدرسه بابا
تاليور ميدوني چيه
خوب بزار برات بگم يك قطعه اهني استوانه ايي بلنده بطول يك متر كه راننده هاي ماشين سنگين براي بازكردن پيچ چرخشون ازش استفاده ميكنند و هميشه براي دعوا اونو زير صندلي ماشين ميزارند
صبح منو بابا باهم رفتيم مدرسه
بخشي پور تا بابا را ديد شصتش خبردار شد البته هرعاقلي ميفهميد با يك ميله توي دست چه شود آخرش
تو دفتر مرادي و دوتا معلم ديگه و ناظم و بخشي پور نشسته بودند كه بابا رفت تو
گفت آقاي مرادي پسر من چه كرده كه اينطوري باهاش برخورد كردي
با اون قدش گفت خوب كردم
همين كافي بود كه ديگه خون جلوي چشم بابا را بگيره
فكر كنم مرادي فكر ميكرد باباي منم از اوناست كه فقط ادعا كنه
ولي وقتي بابا رفت كه بزنه
مرادي فهميد اين تو بميري داداش از اون توبميري ها نيست
بابام بهش گفت ميزنم قرمه قيمت ميكنم جنازتو تحويل ميدم مرتيكه ....
و رفت جلو
رنگ مرادي عين ديوار سفيد شده بود
هيچي
آخر داستان اينكه تا آخر سال ديگه مرادي توي چشم ماهم نگاه نكردتاريخ و جغرافي را هم كه باهاش داشتم20 شدم