۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

حلال مقدس

بسم الله الرحمن الرحيم
سرما داشت تو مغز و استخونم نفوذ ميكرد
پياده با هدفي نامعلوم تو خيابونا گشت ميزدم
دستفروش توي اون سوز و سرماي شبانه به اميد كسب درامدي ناچيز مشغول فعاليت بود
خوب كه نگاش كردم شايد 65 سالي داشت
دستاش پير و لرزون بود
و سرما اندام نحيفشون مچاله كرده بود
رفتم جلو
گفتم ي پرس بده
يك ظرف كوچيك برداشت گفت 300 تومني يا 500 تومني
گفتم شما 500 تومني بده
گفت چشم
ميلي به خوردن نداشتم فقط ي همصحبت ميخواستم برا تاييد افكارم
سرصحبتو باهاش باز كردم
ميگفت
روزايي كه خوب كاسبي كنم 5 شش تومني برام ميمونه
روزايي معمولي هم سه چار تومن (البته شاكر بود ميگفت همينكه ميتونم اينو هم دربيارم الحمدالله )
بازنشسته جايي هم نيستم
تنها منبع دارمدم همين گاريه كه روش ي چراغ گذاشتم و باهاش كاسبي ميكنم
دوتا دختر دم بخت دارم كه نميتونم جهيزيشونو تهيه كنم و ازدواجشونو هي عقب مياندازم
ي پسرم داشتم
بهتر از شما نباشه
بچه سر براهي بود اخلاق خوب ، هيكل رشيد، بچه مومن ، نماز خون ، مسجدي
سركار ميرفتو تو خرج و مخارج كمكم ميكرد
هرروز بعد از كارش (روزي ده ساعت كارگري تو شركت ريخته گري )
با اينكه خسته بود گاريمو تا سرخيابون ميبرد
تا من از خونه راه بيافتم اون گاريو سرخيابون رسونده بود
دفعه آخري وقتي رسيدم ديدم مردم جمع شدند رفتم ببينم چه خبره
ديدم پسرم تو خون غلت ميزنه
ديگه نفهميدم چيزيرو
فقط شاهدا ميگفتند ي ماشين مدل بالا بهش زده فرار كرده
(اينجاش كه رسيد ديگه چشاش قرمز قرمز شد و تلولو اشكو ميشد تو اونا ديد )
هرچي داشتيم و نداشتيم فروخيتم قرض كرديم تا عملش كنند
پولمون آخر كفاف عمل ها رو نداد
و پسرم بخاطر ي ميليون از دست رفت
خدايا شكرت
به همه چيت شكرت
ديگه طاقت تمام شد
و هق و هق به گريه افتاد
ديگه سرما يادم رفت فقط داشتم فكر ميكردم چرا من امشب آواره خيابون شدم رفتم به سه روز قبل
تلفن زنگ ميخورد
گوشيو برداشتم
خاله بود
گفت شهاب عروسيو بايد بيايي (عروسي پسرخاله)
گفتم خاله مارو معاف كن ما نه قري تو كمرون گير كرده نه خوش تيپيم كه با ديدن ما ملت سر ذوق بياند و نه اينكه گروه خونيمون با اينجور مراسم ميخونه
گفت نه قراره از شش تا هشت مال اونوريا ، از هشت تا ده براي اينوريا
گفتم يعني چي؟
گفت يعني از شش تا هشت هرچي ميخواند بزنند و بكوبند از هشت به بعدم سينه زني (خندم گرفت )
گفتم خاله ميدوني كه من با موسيقي وقتي شخصيه مشكلي ندارم ولي وقتي ي عده بزارند و برقصند ديگه نمونه بارز لهو و لعبه و ميدوني كه تو اين حالت چه واكنشي دارم
بعدشم از مراسم تجملاتي و جاهاي تجملاتي اصلا خوشم نمياد
بياو مارو معاف كن
گفت نه قول ميدم خبري نيست بيا
گفتم قول
گفت قول
ساعت هفت رسيديم نجف آباد با داداش
داشتم اسم كوچه ها را ميخوندم براش
شهيد فلاني
شهيد فلاني
و....
داداش گفت اينجا كه همه كوچه هاو بن بستاش اسم شهيده مگه اينجا چندتا شهيد داره
نميدونستم جوابشو با خنده بدم يا گريه (واقعا شهيد زياد داره نجف آباد)
رسيديم در تالار
چند نفري اومدند استقبال
حال و احواليو
مارو به طبقه بالا هدايت كردند
پامو داخل راهرو گذاشتم صداي آهنگ بگوشم خورد
تالارو كه ديدم ياد كاخاي مجلل افتادم
سريع زدم بيرون
و اينطوري اواره خيابون شده بودم
هرچي به موبايل داداش كه همرام بود تماس گرفتند جواب ندادمو
خاموشش كردم سرآخري
تا رسيدم به اين گاري
افكاري از ذهنم مدام رد ميشد
باخودم ميگفتم
خدايا
پول حلال
دلو رئوف ميكنه
دلو نرم ميكنه
ادمو ادم ميكنه
حالا اين دل ، دل شده
چطورمياد سر سفره عروسي چهارنوع غذا ميزاره در حاليكه به فاصله 100 متري تالار عده ايي گشته سر به بالين ميزارند
چطور تو فاصله صد متريش ي نفر بخاطر دو ميليون جهيزيه تو ازدواج دختراش مونده بعد هشت ميليون برا ي عروسي خرج ميكنه
چطور ميتونه چشم به خون نشسته پدري رو ببينه كه تو درمان بچه اش برا ، ي ميليون گير كرده و بچشو از دست داده و هشت ميليون خرج برا هيچي بكنه
اين دل كجاش دله ؟
اين ادم كجاش شبيه ادمه ؟
تاحرف ميزني
ميگند عروس و دوماد آرزو دارند
خدايا
اين ديگه چه آرزوييه
5 ساعت زير بتونه كاري بموني (بتونه ايي كه هيچ نقاشي عمرا به هيچ ديواري نميزنه ولي به صورت عروس ميزنند )
بعدش يك لباس اونطوري بپوشي
و چهار ساعت توي اون بموني
و شام بمني بدي كه نميدونم از سيري ديگه چطور بخورم
كه چي ؟
كه اثبات كني خيلي زيبايي ؟
كه اثبات كني اها ما داريم ؟
چيرو ميخواي با اين آرزو و كارت ثابت كني
و به كي ميخواي اثبات كني
يعني ارزوهاي ي ادم بايد اينقدر كوچيك بشه ؟
اگه با اون هشت تومن كار چارتا ادم مثل اين بنده خدارو راه مينداختيد بنظرتون بهتر نبود
بهتر نبود زندگي مشتركتونو با دعاي بنده هاي شروع كنيد كه وقتي دست به دعا برميدارند عرش خدا ميلرزه
خداهم لبخند ميزد
خدا هم خوشحال ميشد
اگه اينكارو ميكرديد
دل كيو ميخواستي بدست بياري ؟
و برا بدست اوردن اون دل
دل كيو از دست دادي ؟
فكر كردي اگه يكي بياد و مولودي بخونه ديگه مجلس از لهو لعب خارج ميشه
كيو ميخواستي گول بزني ؟
تازگيها روشاي ديگه ايي هم برا عروسي مد شده
ميرند مكه ، مشهد و....
كه چي ؟
وقتي تو شهرت گشنه است ، گرفتار است
تو برا عروسي ميري مكه كه چي؟
فكر كردي تو كه حاضر نشدي درد بنده هاي خدا رو ببيني خدا حاضر ميشه تورو ببينه
ميحواي بخدا ثابت كني كه مذهبي هستي
فكر كردي سر خدارو كلاه ميزاري ؟
پول اون مكه رو بده به ي نفر دردي ازش دوا بشه دعاي اون برات ميشه هزاران هزار مكه
ميگي ما به اندازه خودمون ميبخشيم
نه
نميبخشي
تو
ته نوني كه ميدوني اضافه مياد ميبخشي
اگر ادعا داري از نوني كه سهمت ببخش
اگر خيلي بخشنده ايي گشنگي بكش و ببخش
نه از لقمه اضافت ببخشي
روزي حلال اينقدر تقدس داره
كه خرج اينجور كارها هرگز نميشه
چون روزي حلال صاحبشو آدم ميكنه
و هيچ ادمي با وجود اينهمه دست نياز
بفكر خودش نيست
خدا كنه بجاي اون لباس سفيد روز قيامت روهامون سفيد باشه
خداجون
مد شده
ميرند جلسات اخلاق و عرفان
يكي رو بعنوان استاد اعلم ميكنند
تا بتونند عمل خودشون رو توجيح كنند
مخصوصا در خانواد ه هايي مرفه
خانوما جمع ميشندو
ختم قراني ميگيرند و سفره اين و اونو ميندازند
ولي من موندم
فاطمه ايي كه پدرش از پرده خونه اش نگذشت
چطور اگه بود اينگونه عروسي ها رو توجيح ميكرد
چگونه كسي كه از كور رو ميگرفت
حاضر ميشد دخترش در چنين لباسايي ظاهر بشه
يا حاضر ميشد زنان فاميلو با چنان آرايشي در مجلسي گرد هم بياره درصورتي كه مطمئنه با نامحرم برخورد ميكنند (حالا كم كمش دم در تالار)
خداجون
درست فرمودي كه
هرچي بگي فايده نداره
اينا .....
جز بدوبيراه چيزي از گفتن اين حرفها نسيب ما نميشه
ولي
چقدر زيباست انسان زندگي مشتركشو با خنده تو شروع كنه
چقدر زيباست با دعاي بنده هاي تو شروع كنه (بنده هات نه ...)
درهر صورت
خداجون
امر امر شماست
فرمودي ادم نميشي تا وقتي از چيزي كه دوست داري به ديگران ببخشي